جدول جو
جدول جو

معنی بید ناز - جستجوی لغت در جدول جو

بید ناز(دِ)
بید موله. بید مجنون. بید معلق. (یادداشت مؤلف) :
زلفت که چو بید ناز آویخته است
خاک محن اندر سر من بیخته است.
(از کتاب شرف الدین رامی).
رجوع به بید مولّه و بید مجنون و بید معلق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایل ناز
تصویر ایل ناز
(دخترانه)
ایل (ترکی) +ناز (فارسی)، مایه ناز ایل، الناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بند ناف
تصویر بند ناف
رشته ای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نماز
تصویر بی نماز
کسی که نماز نخواند، حائض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
آنکه یا آنچه اسم ندارد، بی اسم، گمنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بد نام
تصویر بد نام
رسوا، بی آبرو، کسی که به بدی معروف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نیاز
تصویر بی نیاز
کسی که احتیاج به کسی یا چیزی ندارد، کنایه از توانگر، چیزدار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جمع واژۀ بیدانه. (منتهی الارب). رجوع به بیدانه شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + نیاز، غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است، (برهان)، توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود، اول مجاز است، (آنندراج از بهار عجم)، توانگر و بی احتیاج و مستغنی، (ناظم الاطباء)، غنی، مستغنی:
تاجهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز،
رودکی،
جهانا همانا از این بی نیازی
گنهکار مائیم و تو جای آزی،
ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 378)،
ز هر کام و هر خواسته بی نیاز
به هر آرزو دست ایشان دراز،
فردوسی،
خردمند پاسخ چنین داد باز
که از تو مبادا جهان بی نیاز،
فردوسی،
ز درویش چیزی مدارید باز
هر آنکس که هست از شما بی نیاز،
فردوسی،
حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بی نیازست، (منتخب قابوسنامه ص 18)،
ایشان ز توجمله بی نیازند
وز بیم تو مانده در بیابان،
ناصرخسرو،
منکه خاقانیم ز هر دو جهان
بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت،
خاقانی،
خداوندی که ما را کارسازست
ز ما و خدمت ما بی نیازست،
نظامی،
تو از عشق من و من بی نیازی
ترا شاهی رسد یا عشقبازی،
نظامی،
نیاز آرد کسی کو عشقباز است
که عشق از بی نیازان بی نیاز است،
نظامی،
از همگان بی نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا،
سعدی،
،
از اسماء و صفات باریتعالی است:
سوی آفرینندۀبی نیاز
بباید که باشی همی در گداز،
فردوسی،
سیاوش چو آمد به آتش فراز
همی گفت باداور بی نیاز،
فردوسی،
خداوند بخشندۀ کارساز
خداوند روزی ده بی نیاز،
فردوسی،
نبست ایچ در داور بی نیاز
کز آن به دری پیش نگشاد باز،
اسدی،
مگر طاعت ایزد بی نیاز
که او راست فرمان و تقدیر و خواست،
ناصرخسرو،
دو رکعت نمازبگزارد و قصۀ راز بحضرت بی نیاز رفع کرد، (سندبادنامه ص 232)،
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر،
سعدی،
کف نیاز بدرگاه بی نیاز برآر
که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست،
سعدی،
صمد، بی نیاز، (منتهی الارب)، غنی، بی نیاز، (ترجمان القرآن)، مستغنی، بی نیاز، (دهار)، رجوع به نیاز شود، بی تعلق و آزاد، رستگار، بدون درخواست و التماس، (ناظم الاطباء)، رجوع به نیاز شود
لغت نامه دهخدا
مشهور ببدی معروف ببدی، مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد سراجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نیاز
تصویر بی نیاز
غیر محتاج و توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بیدمالیدن، پاکد کردن زنگ از روی آیینه شمشیر و سلاحهای دیگر بوسیله چوب بید و چوبهای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید وام
تصویر بید وام
ناپایدار مقابل بادوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدانات
تصویر بیدانات
جمع بیدانه، مادینه خرها ماچه گور خرها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیز کند شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
گمنام
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که جنین را در پستانداران بجفت متصل میکند و رابط بین مادر و جنین است. بند ناف در ساختمان تخمک نیز موجود است و رابط بین کیسه جنینی و تخمدان میباشد. در گیاهان محل التصاق بند ناف را بکیسه جنینی جفت و محل چسبیدن آنرا بکیسه جنینی ناف گویند رشته ناف طناب نافی حبل السره
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ دِ))
رشته ای که جنین را در پستانداران به جفت متصل می کند و رابط بین مادر و جنین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد از
تصویر بعد از
پس از
فرهنگ واژه فارسی سره
توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی
متضاد: نیازمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
Nameless, Untitled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sans nom, sans titre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безымянный , без названия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
namenlos, unbenannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безіменний , без назви
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
bezimienny, bez tytułu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
无名的 , 无标题的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sem nome, sem título
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
senza nome, senza titolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sin nombre, sin título
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
naamloos, zonder titel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
ไร้ชื่อ , ไม่มีชื่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
tanpa nama, tanpa judul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
बिन नाम , बिना शीर्षक
دیکشنری فارسی به هندی